روزمرگی های چرچیل

یکی از مرضای من😂✋

برنج خام خیس خورده به همراه تنی چند از سبزی‌های معطر ترجیحا خشک!!!!به همراه ماست و نمک🤭

من عاشق این ترکیبم

می‌دونم خیلی چندش یا عجیبه ولی خوششششمزس!

هفته بعد چهارشنبه

میرن شمال

مطمینم مامانم نمی‌ذاره به هیچ بهونه‌‌‌ای برم

چرا واقعا؟!😐

از دیروز رو‌ی آهنگ کلیدم!!!!

کلید میگمااااا

اصلا هم اینجور آهنگا رو دوست ندارما چون خیلی میرم تو فاز غم!!!!

ولی همش دارم فک میکنم ب این آهنگ چرا گوش فرا می‌دهد؟!😂

یعنی از هر جملش صد تا تحلیل متفاوت دارم در خور تیپ شخصیتیش😂

بحث بیکار بودنم نیست همزمان با کتابی ک دارم میخونم این کار و میکنم اذیتم نمیکنه 😂✋

دلم میخواد بابت امروز با یکی حرف بزنم

نه معمولی‌ها باهاش بحث کنم

و با هیچ کدوم از دوستام نمیییتونم

چرا؟

چون با حسام نمیشه به آرسام میگه

با آرسام نمیشه به حنا میگهه

با حنا نمیییشه!

چون دلیل اعصابم خوردم حرفای خودشه!

من با کی دعوا کنم پس؟؟؟؟

با ماهرخ هم حرف زدم خواستم شروع کنم

اون قبل من شروع کرد غر زدن

جا داره بگم تف تو این زندگی!!!!!

اه بدم میاد از همه دوستام همشون همشون همشووووووووووون

گفتم: فک میکردم مغروری!خودت و میگیری!بقیه رو در حد خودت نمیدونی!!!!!

صادق باشم باهات ....ازت بدم میومد!

گفت:اولین بار تو کلاس عمومی‌ک دیدمت‌ی دختر ریزه بالبخند بانمکش ک از انتخاب رنگ لباساش و لبخندش انرژی و امید و میشد تو وجودش دید تنها جمله‌‌‌ای ک تو ذهنم تکرار میکردم این بود ک کاش همگرایشی من بودی بیشتر میتونستم ببینمت

خدایی اون لحظه رو به معنای واقعی هنگ کردم 😂شنیدن این حرفا از اون بشر خیلی عجیب بووووود من فک میکردم ترم دو من و تازه شناخت ب عنوان کسی ک تو‌ی کلاس ه باهاش😂✋

بازم گفت: بعدش هر کاری کردم بیشتر ببینمت...اون روزا حالم خیلی بد بود با این همه به بچه‌ها گفتم تو دانشکدم میخواین بیاین باهم بخونیم ولی چی شد ؟! همه دوستات اومدن جز تو!

پ.ن:راست میگه😂حنا و فاطمه گفتن بریم پیشش گفتم بره بمیره بابا خودم میخونم به کوری چشمش کیه مگه اون؟!و گرفتم خوابیدم😂😂😂

ولی اون درس و نمره اول شدم😎😎😎😎😎😎

بقیه رو گند زدم😂